۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۰

صد چشمم و رخسار تو دیدن نگذارند
صد گوشم و حرف تو شنیدن نگذارند

از گلشن وصل تو چه حاصل که شکفته است
درهم گلت از خوبی و چیدن نگذارند

زیر فلکم گو نگشایند پروبال
چون زین قفس تنگ پریدن نگذارند

از رستن تخمی که برش نیست چه حاصل
گوهر گرم از خاک دمیدن نگذارند

خون شد جگر تشنه ز حسرت نگرم چند
شادابی لعلی که مکیدن نگذارند

دل تنگم و آورد صبا بوی تو فریاد
چون غنچه گرم جامه درین نگذارند

مشتاق چه کیفیتم از باده در آن بزم
زان جام لبالب که چشیدن نگذارند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.