۲۲۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۳

خوش آنکه مرا وصل تن سیمنتی بود
در دستم ازین باغچه سیب ذقنی بود

بودم به گلی خوش دل و چون مرغ اسیرم
نه حسرت باغی نه هوای چمنی بود

میگشت دلم شب همه شب گرد چراغی
سرگشته نه پروانه هر انجمنی بود

آگاه نبودم ز شب تیره عشاق
در گوش دلم قصه هجران سخنی بود

کی داشت دلم حسرت یکبوسه که چون خال
این گوشه‌نشین ساکن کنج دهنی بود

نی‌نی غلطم این همه مشتاق فسانه است
کی دامن وصلی بکف همچو منی بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.