۲۲۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۴

خوش آنکه شمع خلوتم آن سروناز بود
وز هر که بود غیر منش احتراز بود

سرگرم ناز او همه شب با من وز شوق
تا صبح کار من همه عجز و نیاز بود

زین‌سان ز عشق خار نبودم که در برش
عشاق را بر اهل هوس امتیاز بود

از مهر بود خصم کش و بوالهوس گداز
وز لطف دوست‌پرور و عاشق‌نواز بود

فارغ ز منت می و ساغر به بزم شوق
من از نیاز سرخوش و آن مست ناز بود

دایم چراغ خلوت من بود همچو شمع
وز رشگ غیر را همه سوز و گداز بود

مشتاق رو کنون و به بیچارگی بساز
رفت آنزمان که یار ترا چاره‌ساز بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.