۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۱

کسان مشغول کار خویش و من مشغول یار خود
که خواهد آمدن تا زین میان آخر به کار خود

نخواهم پرتو از مهر و فروغ از مه که در عشقت
خوشم با روزهای تیره و شبهای تار خود

باین شادم که نتوانم کنم گردآوری خود را
بکویت گر پریشان ساختم مشت غبار خود

ز بی‌قدری ندارم عزتی ناخوانده مهمانم
ببزم او مکرر آزمودم اعتبار خود

تو را با غیر دیدم کرد غیرت بیخودم ورنه
به زخم کاریی میساختم زین تیغ کار خود

خوشم گر خاک جولانگاه او گشتم بامیدی
که گردم گرد و افتم در قفای شهسوار خود

ز تیغش آن شهید بیکسم مشتاق در کویش
که غیر از شمع دلسوزی ندیدم بر مزار خود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.