۲۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۲

قاصدی باز آمد و حرفی ز جائی می‌زند
سوخت از شوقم که حرف آشنائی می‌زند

چون به صیدی غمزه‌ات تیر جفایی می‌زند
ناوک رشگی بجان مبتلائی می‌زند

چاره‌ام مر گست در بحر غمت از اضطراب
نسپرد تا غرقه جان را دست و پائی می‌زند

من خموشم در سر کویت ز بیم مدعی
ورنه هر مرغی بگلزاری نوائی می‌زند

کشت ما را برق جانسوز غمت تنها نسوخت
خویشتن را هر دم این ظالم بجائی می‌زند

خویش را خواهد به یاد قاتل آرد روز حشر
گر شهید عشق حرف خونبهائی می‌زند

عشق جانسوز آتشی باشد که هر دم از تفش
دود آهی سر ز جان مبتلائی می‌زند

چون نگردد در رهت مشتاق پامال ستم
هرکه می‌آیی بر آن افتاده پائی می‌زند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۵۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.