۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۶۰

گرنه ز بیوفایی گل یاد میکند
بلبل بباغ بهر چه فریاد میکند

ما را ز ما خرید و ملولیم ما که او
هر بنده که میخرد آزاد می‌کند

آنم به بی‌ستون محبت که ناخنم
در دست کار تیشه فرهاد میکند

روزی به دام افتد و از دیده‌اش رود
خونی که صید در دل صیاد میکند

رشگم بخون کشید دگر آن شه بتان
قتل که را اشاره بجلاد می‌کند

بیجرم چشم ساغر می نیست پر ز خون
این بس گناه او که دلی شاد میکند

باشد برنده‌تر دم صبح اجل ز تیغ
شمع سحر عبث گله از باد میکند

مشتاق در غمت نه کنون طالب فناست
عمریست در هلاک خود امداد میکند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.