۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۷۰

مگو عشاق را وقتی دلی بود
کجا دل عقده بس مشکلی بود

دلم دانسته در دام تو افتاد
تو پنداری که صید غافلی بود

بخاک از عشق بردم آن حکایت
کزو آرایش هر محفلی بود

بگردابی که عشق افکند و کشتم
چه شد کز دور پیدا ساحلی بود

درین ره شد نشانم گو خوش آندم
که گردم از قفای محفلی بود

پس از مرگم سر این نکته مشتاق
گشودند ار چه کار مشکلی بود

که دنیا و درو بود آنچه جز عشق
خیالی و خیال باطلی بود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۶۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.