۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۰

خون ازین غم سزد از دیده بسمل برود
که بحسرت نگران باشد و قاتل برود

ما هم امشب سفری گشته خدایا مپسند
که برآید مه و آن ماه بمحفل برود

کشتی ما که طلبکار شکست است چه سود
که شرطه وزین ورطه بساحل برود

کر بخونم کشد از تیغ عماری‌کش یار
نتوانم نروم از پی و محمل برود

ماه من انجمن افروز بتان است که او
چون ز محفل برود آرایش محفل رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.