۲۱۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۷

دل‌زارم باین زاری که می‌نالد ز آزارش
دل خارا شود خون شنود گر ناله زارش

چه باکم از شکست بال و پر در قید صیادی
که آزادی نخواهد از قفس مرغ گرفتارش

بر آن گلبن بامید چه مرغی آشیان بندد
که خون عندلیبی میچکد از نوک هر خارش

فکنده در سواد اعظمی عشقم که از ظلمت
گریزد مهر و مه از روز تاریک و شب تارش

فغان کافکنده در دارالشفائی عشق رنجورم
که دایم در سراغ شربت مرگست بیمارش

فروغ مهر میجویم از آنمه ساده‌لوحی بین
که با اهل وفا هرگز نباشد جز جفاکارش

چسان خونم نریزد کز شراب ناز چشم او
سیه مستیست خنجر بر کف مژگان خونخوارش

ننالد بلبل آزرده دل چون در گلستانی
که فرق از هم ندارد در دل‌آزاری گل و خارش

چنان مشتاق رست از قید دین در دام کفر آخر
که نه باشد خیال سبحه‌اش نه فکر زنارش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.