۱۹۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۹۸

بتی کز صحبتم گیرد ملالش
چه سازم گر نسازم با خیالش

که مخصوص منست و خاصه غیر
شب هجرانش و روز وصالش

مزن ایدل بجان ناتوان طعن
اگر از حبس تن نبود ملالش

برآید از قفس بهر چه کین مرغ
ندارد قوت پرواز بالش

زهی نادان که او با چرخ باشد
بدولت صلح و در نکبت ملالش

که این ساقی بود از باده مشتاق
تهی جام زر و جام سفالش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.