۲۱۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۴

چه میکردم گر از کف دامن وصلت نمیدادم
پریزادی تو دیوان از پیت من آدمی‌زادم

رقیبانت گرفتند از من و من در فغان تا کی
ستاند دادکر زین مردم بیدادگر دادم

چه میآید ز من نگذارمت گر با بداندیشان
گرفتم با جهانی دشمن از بهرت درافتادم

ز من دیدی چه غیر از راه و رسم بندگی کاخر
کشیدی از کفم دامان و رفتی سرو آزادام

اگرچه رفتی و گشتم بصد غم مبتلا اما
باین کز دوریت یکدم نخواهم زیستن شادم

بجان سختی مثل در عشقم اما ورزم از جورت
تحمل تا بکی آخر نه ز آهن نه ز فولادم

خراب از سیل هجر او نه مشتاق آنقدر کشتم
که جز معمار وصلش کس تواند کرد آبادم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.