۲۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۸

تو در غربت من آرام از غمت چون در وطن گیرم
مگر میرم ز هجران تو و جا در کفن گیرم

از آن گمگشته ناید قاصدی هرگز مگر گاهی
سراغ یوسف خویش از نسیم پیرهن گیرم

بیا وز هجر زین بیشم مکش اندیشه کن زآندم
که دامان تو در محشر من خونین کفن گیرم

ز حسرت بیرخت چون مردگانم جسم بیجانی
چه باشد غیر از این دور از تو آرامی که من گیرم

ز کف دامان وصلش دادم و مشتاق جا دارد
که تا روز جزا انگشت حسرت در دهن گیرم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.