۲۰۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۹

ربود دوش چنان باده وصال تو هوشم
که تا صباح قیامت خراب باده دوشم

بحشر هم عجب از جور یار نیست که چون نی
برآورد چو زخاکم درآورد بخروشم

نه خود بحرف تو گویا شوم که شوق تو باشد
کلید قفل لب بسته و زبان خموشم

مرا چه سود زهم بزمیت که باتو نباشد
رهین گفت‌وشنو هیچگه زبانم و گوشم

بساغرم همه مشتاق زهر و شاد از اینم
که چرخ دل نخراشد ز نیش منت نوشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.