۱۹۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۱

هم اول کاش از کویت من افکار میرفتم
چو میرفتم زا جورت آخر و ناچار میرفتم

نیم مرغی که ارزم صحبت صیاد را ورنه
بپای خود به سوی دام از گلزار میرفتم

بکویت با کم از کس نیست آنمرغم که صدباره
ز گلشن رفته بودم گر ز جور خار میرفتم

ز غشقم در گمان افتاده‌اند ای کاش از کویت
دو روزی بهر خاطرجمعی اغیار میرفتم

سرآمد عمر من مشتاق در راهش که تا بودم
همین می‌آمدم زآن‌کو و دیگر بار میرفتم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.