۲۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۳

خوش آنکه با تو یکشب در باغ خفته باشم
چون بشکفد سحر گل منهم شکفته باشم

عمرم به پند او شد صرف و نشد که یکره
از من شنیده باشد پندی که گفته باشم

خوش آنکه آیم از پی ز آن ره که رفته باشی
در دیده سرمه سازم گردی که رفته باشم

تو روز و شب بعشرت با غیر گو من زار
در خون نشسته باشم بر خاک خفته باشم

ای پند دوست نشنو خوش آنزمان که بینم
در گوش کرده باشی آن در که سفته باشم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.