۲۲۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۷

ای از ازل ز عشق تو آشفته کار من
هم روز من سیه ز تو هم روزگار من

شد مدتی که بهر تو باشد ز خون دل
پرگل برنگ دامن گلچین کنار من

وزاشک پرده دربتو این زاز روشن است
کز کیست خون‌فشان مژه اشکبار من

عمریست در کمند تو پا بستم و تو نیز
دانی منم شکار تو عاشق شکار من

دیریست کز رخ تو ندارم قرار و هست
آگاهیت ز حال دل بی‌قرار من

چندیست کز خط تو سیه روزم و ترا
باشد خبر ز تیرگی روزگار من

قرنیست کز هوای فراق توام قرین
با صد غم و تو آگهی از حال زار من

خواهم من گدا ز تو چون کام دل که هست
بند زبان شکوه توام شهسوار من

رحمی که وقت شد رود از آرزوی تو
هم دست من ز کار و هم از دست کار من

لطفی که از غم تو بمن گشته آسمان
ناسازتر ز طالع ناسازگار من

مهری که جان خسته‌ام از کینه جوئیت
نزدیک لب رسیده ستم پیشه یار من

فکری که گر توام نشوی چاره‌جو کجا
آید ز من علاج غمت غمگسار من

یعنی ز باغ وصل ندارم ز شرق عشق
دستی که چیند از تو گلی گلعذار من

گر خود تو برنیاری امید دلم ز لطف
ای وای بر من و دل امیدوار من

مشتاق را که بنده تست از ازل بده
کام دلش ز لطف خداوندگار من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.