۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۸

چشم سفید شد برهت گل‌عذار من
بود این شکوفه شجر انتظار من

شادم که در هوای تو خاکم بباد رفت
شاید صبا بکوی تو آرد غبار من

خاکم شود ز ریک روان بیقرار تر
بعد از وفات اگر گذری بر مزار من

چون شمعم از غمت همه تن صرف اشک شد
از بس گریست دیده شب زنده‌دار من

افشاند برگ و بذر غمت نخل عمر آه
کاخر ز دوری تو خزان شد بهار من

من شب ز روز بی‌تو ندانم که فرق نیست
از تیرگی میانه لیل و نهار من

مشتاق روز و شب من و کنج غمش ولی
آسوده از من و غم من غمگسار من
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.