۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۵

لطف از اول داشت یار من بمن
زآن سبب نگذاشت کار من بمن

بست از خونم حنا دیدی چه کرد
عاقبت از کین نگار من بمن

تا رود کی بر سر کویش بباد
مانده این مشت غبار من بمن

غنچه‌سان خو نشد دلم تا کی ز لطف
رخ نماید گل‌عذار من بمن

زد به تیر و بر سرم ناید ببین
خصمی عاشق شکار من بمن

گر بدل بینم رخش از لطف اوست
داده این آئینه یار من بمن

کجروم من او عنانم دارد آه
گر دهد یار اختیار من بمن

از هنر مشتاق نالم نه ز چرخ
کین شکست آمد ز کار من بمن
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.