۲۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۶

بسپهر بر شده ما ز عشق و طلب کنی تو ز مالشان
بزمین ز بیخردی مجو پی توسن فلک ابرشان

ز چه گوئیم که علاج کن تف دل ز دیده خونفشان
بزلال چشمه وصل خود تو بیا و آتش من نشان

تو نهفته رخ و روز و شب ز غمت مرا مژه خون‌فشان
ز که پرسمت ز که جویمت که نمیدهد ز تو کس نشان

رسدم ز نیک و بد جهان نه مسرتی نه کدورتی
که بود ز وصل و ز هجر او طرف خوشان غم ناخوشان

ز تو گر خدنک جفا چنین بمن و دل و از پی هم رسد
چه عجب نماند اگر بجانه ز من اثر نه ز دل نشان

ز چه گفتی اینهمه تیره شد شب تار و روز سیاه تو
ز سواد طره گلرخان ز بیاض گردن مهوشان

ز لب تو کان ملاحتم نه تبسمی نه تکلمی
بخدا ز کنج دهان خود نمکی بکام دلم چشان

نه همین اسیر کمند تو دل مبتلای من است و بس
که بچین طره دلکشت بود اجتماع مشوشان

ز غمت سرشگ چو ارغوان رود ار ز چشم ترم چنین
چه عجب که جدول خون شود بسپهر جاده کهکشان

زر قلبم و نه همین سیه شده روز تابش اتشم
که سیاه‌روئی دیکرم بود از خجالت بیغشان

چه غم ار مشابه نقش ما بره تو مانده تنم بجا
که کمند جذبه آورد ز توام سوی تو کشان کشان

چه براید از دم سرد من که بدل ترا نکند اثر
تف آه دل پر از اخگران دم گرم سینه پرآتشان
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.