هوش مصنوعی: این شعر عاشقانه و عرفانی از مولانا بیانگر عشق عمیق و بی‌قید و شرط به معشوق است. شاعر از جدایی ناپذیری عشق خود سخن می‌گوید، حتی اگر جانش از تن جدا شود. او عشق را گناهی می‌داند که در روز قیامت بی‌آن خجالت‌آور است. همچنین، دنیا را به خرابات تشبیه می‌کند که هر کس به اعمال خود پاسخ می‌دهد. در نهایت، شاعر از رهایی از قید خودی و رسیدن به معشوق حقیقی سخن می‌گوید.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عرفانی و عاشقانه ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات نیاز به سطحی از بلوغ فکری دارد.

شمارهٔ ۲۵۱

گر ز تن جانم و از سینه دل آید بیرون
تخم مهرت کیم از آب و گل آید بیرون

گر مرا ریشه جان ز آب و گل آید بیرون
مهر جور تو مبادم ز دل آید بیرون

عشق جرمیست که در روز قیامت از خاک
این گنه هر که ندارد خجل آید بیرون

عهد من گر گسلد یار دلم ممکن نیست
کز کف آن بت پیمان‌گسل آید بیرون

حذر از آه من سوخته جان کن کاتش
بارد ابری که ز دریای دل آید بیرون

هست دنیا چو خرابات که شد هر که در آن
داخل از کرده خود منفعل آید بیرون

چه عجب زین دل پرجوش که چون عقد گهر
اشکم از دیده بهم متصل آید بیرون

کی تواند رهد از قید خودی خود مشتاق
مگر از خویش بامداد دل آید بیرون
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۸
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.