هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از احساس تنهایی و دوری از یار می‌گوید. او در باغ سحر با بوی یار به وجد می‌آید، اما گل‌ها می‌خندند و او می‌گرید. شاعر آرزو می‌کند که مانند شاه و بنده در بزم یار حضور داشته باشد، اما خود را قطره‌ای ناچیز در برابر دریای وجود یار می‌داند. او از زندگی بی‌یار خود ناراضی است و می‌پرسد که بدون یار، چه بهره‌ای از زندگی می‌توان برد.
رده سنی: 16+ مفاهیم عمیق عاشقانه و استفاده از استعاره‌های پیچیده ممکن است برای مخاطبان جوان‌تر قابل درک نباشد.

شمارهٔ ۲۵۸

تا چند بکویش ایستم من
پندارد یار نیستم من

در باغ سحر شدم ببویش
خندید گل و گریستم من

خوش آنکه چو شاه و بنده در بزم
بنشیند یار و ایستم من

من قطره تو بحر در حقارت
پیداست بر تو چیستم من

زین زندگیم چه فیض مشتاق
گیرم بی‌یار زیستم من
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۵
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.