۱۷۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۵

من بقلزم می خیمه چون حباب زدم
قدح بمیکده عشق بی‌حساب زده

ز زور باده عشق بتان شهر آشوب
چو موج غوطه بدریای اضطراب زده

گهی بروی زمین چون غبار افتاده
گهی بسطح هوا خیمه چون سحاب زده

بسوی دیر شدم بهر چاره‌جوئی خویش
علی‌الصباح ره کاروان خواب زده

بعرض ره بت مشکین کلاله دیدم
هزار حلقه بهر موی پیچ و تاب زده

ز باده رطل گرانی بدست داشت که بود
ره هزار چو من خانمان خراب زده

ز دست خویش بدست من آن قدح مشتاق
نهاد و گفت دم از لطف بیحساب زده

بگیر و دم مزن و بیدرنگ بر سرکش
که هم شراب کند چاره شراب زده
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.