۴۱۰ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۶۴

عشق رخ تو بابت هر مختصری نیست
وصل لب تو در خور هر بی خبری نیست

هر چند نگه می‌کنم از روی حقیقت
یک لحظه ترا سوی دل ما نظری نیست

تا پای تو از دایرهٔ عهد برون شد
در هستی خویشم به سر تو که سری نیست

بر تو بدلی نارم و دیگر نکنم یاد
هر چند که آرام تو جز باد گری نیست

در بند خسی وین عجبی نیست که امروز
اسبی که به کار آید بی داغ خری نیست

خصم به بدی گفتن من لب چه گشاید
من بنده مقرم که خود از من بتری نیست

بسیار جفا هات رسیدست به رویم
المنة الله که ترا دردسری نیست

بسیار سمرهاست در آفاق ولیکن
دلسوزتر از عشق من و تو سمری نیست

بسیار گذر کرد در آفاق سنایی
افتاد به دام تو و از تو گذری نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۶۳
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۶۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.