۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۸

گو در ره عشقم نرسد راهنمائی
کافتاده‌ام و نیست مرا قوت پائی

پی برگ تراز گلبن خشگیم درین باغ
هیهات که مرغی رسد از ما بنوائی

ران اشک خود از چشم من افتاده که هرگز
زین قطره گیاهی نکند نشو و نمائی

آسوده بکوی عدمم کز کسی آنجا
نه بیم جفائیست نه امید وفائی

در راه صبا دیده امید مرا بس
گردی که گهی آوردم از کف پائی

تنها نه ز من عشق تو شد فاش که هر دم
سر میزند این آتش سوزنده ز جائی

مستیم و ندانیم درین میکده مشتاق
غیر از زدن دستی و کوبیدن پائی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.