۱۷۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۶

شنیدم تشنه‌ای جویای آبی
ز سوز دل سرا پا التهابی

که در بر از تف لب تشنگی داشت
دلی چون بر سر آتش کبابی

بدشتی کز عطش هر پاره سنگش
چو اخگر داشت تابی و چه تابی

بآن تندی روان بود از پی آب
که از گردون جهد تیرشهابی

فتاد آخر ز پا از بس قدم زد
در آن دشت از فریب هر سرابی

چو دید از ساغر گردون محالست
رسد جز شربت مرگش شرابی

ز هستی شست دست و داد تن را
بمردن از عطش ناخورده آبی

که شد از جانبی ناگه هواگیر
برنگ ابر نیسانی سحابی

بکامش قطره‌افشان چون صدف گشت
فزون از هر شمار و هر حسابی

درین صحرا که یک گل نیست مشتاق
کزو لب تشنه‌ای گیرد گلابی

زوصل آن بت گمگشته نومید
مشو هرچند جوئی و نیابی

ترا ای تشنه‌کام وادی عشق
که سرگرم طلب چون آفتابی

امیدی هست تا جانی بتن هست
که باز آید بجوی رفته آبی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.