۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۰

از تو من غافلم از من نه تو غافل باشی
که ز دیر و حرمت جویم و دردل باشی

سیل تا بحر رود راست بهرجا خیزد
نشود گم رهش آن را که تو منزل باشی

بتو دارند گذر عاقبت از تن جانها
جسم کشت و جهان بحر و تو ساحل باشی

از شهادت بودم روز قیامت کافی
اینقدر فیض که من کشته تو قاتل باشی

آه ازاین ناز که سوی من از آن گوشه چشم
نفتد غیر نگاهی که تو غافل باشی

نه منت مایلم و بس که دو عالم باشند
همه مایل بتو و تو بکه مایل باشی

نشود از تو همین مشکل ما حل ور نه
دو جهان را تو گشاینده مشکل باشی

سرخوش از باده وصلت همه جز من مپسند
که خورم خون من و تو ساقی محفل باشی

جز کدورت نکشی از تن خاکی مشتاق
تا تو آمیخته چون آب درین گل باشی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.