۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۱

بخون غلطانم از تیر نگاه دمبدم کردی
نظر کن ای شکارافکن چه با صید حرم کردی

ز هجران طاقتم را طاق دیدی ریختی خونم
جز ای خیر بادت لطف فرمودی کرم کردی

ندارم شکوه از بی‌مهریت اما از این داغم
که صد چندان بجور افزودی از مهر آنچه کم کردی

در آخر با هزار افسانه میکردی چو در خوابم
چرا بیدارم اول از شکر خواب عدم کردی

بمکتوبی مرا یادآوری کردی و حیرانم
که با من بر سر لطفی تو یاسهوالقلم کردی

در اول جای بر تاج قبولم چون گهر دادی
برابر آخرم با خاک چون نقش قدم کردی

وصال جاودان یابیم ایوحشی غزال از تو
کنی آرام با ما گر ز ما چندانکه رم کردی

شب هجر از تو کرم شکوه بودم آفتاب من
نمودی روی و خواموشم چو شمع صبحدم کردی

ندانم از کف خاکم چها دیگر پدید آری
که گاهی کعبه‌اش گه دیر گه بیت‌الصنم کردی

مرا دادی نه تنها وعده دیدار در محشر
جهانیرا از این افسانه در خواب عدم کردی

مده مشتاق زنهار از کف اکسیر قناعت را
که از وی کار خود را سکه برزر چون درم کردی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.