۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۷

امیدگاها امیدوارم که از جفایت روا نداری
جفاکشانرا شود مبدل بناامیدی امیدواری

ز تیغ جورش ز کار کارم گذشت و رحمی نکرد یارم
چگونه زین‌پس زیم که دارم هزار زخم و تمام کاری

کسیست از جور باستانت ز حالم آگه بر آستانت
که دیده باشد هزار خفت کشیده باشد هزار خاری

رخ تو باشد ز دیده پنهان ز داغ دوری ز درد هجران
نه در برم دل نه در تنم جان قرار گیرد ز بی‌قراری

گذشت عمری که نیست ما را رهی بکویت گهی خدا را
زیار دیرین بپرس ما را ز راه رسم وفا و یاری

ز عشق دارم بدل هزاران غم و درین غم چه چاره یاران
که غمگساری ز غمگساران نجوید دل ز غمگساری

ز بهر جورش چو من هلاکم ز شوق تیغش دلیست چاکم
ازو چه نالم اگر بخاکم کشد بخاری کشد بزاری

جفایت از پی وفا ندارد چرا ز حسرت بخون نغلطم
که میزنی تو ز جور زخم و ز لطف مرهم نمی‌گذاری

بر آستانت ز درد مردم چو شمع کشته ز غم فسردم
چه باک از اینم که جان سپردم بخاک کویت گرم سپاری

چگونه مشتاق از آن جفاجو گهی ننالم گهی نگریم
که هست کارش بغیر رحم و بدردندان ستم شعاری
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.