هوش مصنوعی:
این متن شعری است که از درد عشق، جفا و هجران سخن میگوید. شاعر از رنجهای عاشقانه، بیوفایی معشوق، و درد دوری شکایت دارد و امیدوار است که روزی این رنجها به پایان برسد. او از غم و اندوه فراوانی میگوید که تحمل کرده و از معشوق میخواهد که به حالش ترحم کند.
رده سنی:
16+
متن دارای مضامین عمیق عاشقانه و احساسی است که درک آن برای نوجوانان و بزرگسالان مناسب است. همچنین، استفاده از اصطلاحات ادبی و مفاهیم انتزاعی ممکن است برای کودکان و نوجوانان کمسنوسال نامفهوم باشد.
شمارهٔ ۳۱۷
امیدگاها امیدوارم که از جفایت روا نداری
جفاکشانرا شود مبدل بناامیدی امیدواری
ز تیغ جورش ز کار کارم گذشت و رحمی نکرد یارم
چگونه زینپس زیم که دارم هزار زخم و تمام کاری
کسیست از جور باستانت ز حالم آگه بر آستانت
که دیده باشد هزار خفت کشیده باشد هزار خاری
رخ تو باشد ز دیده پنهان ز داغ دوری ز درد هجران
نه در برم دل نه در تنم جان قرار گیرد ز بیقراری
گذشت عمری که نیست ما را رهی بکویت گهی خدا را
زیار دیرین بپرس ما را ز راه رسم وفا و یاری
ز عشق دارم بدل هزاران غم و درین غم چه چاره یاران
که غمگساری ز غمگساران نجوید دل ز غمگساری
ز بهر جورش چو من هلاکم ز شوق تیغش دلیست چاکم
ازو چه نالم اگر بخاکم کشد بخاری کشد بزاری
جفایت از پی وفا ندارد چرا ز حسرت بخون نغلطم
که میزنی تو ز جور زخم و ز لطف مرهم نمیگذاری
بر آستانت ز درد مردم چو شمع کشته ز غم فسردم
چه باک از اینم که جان سپردم بخاک کویت گرم سپاری
چگونه مشتاق از آن جفاجو گهی ننالم گهی نگریم
که هست کارش بغیر رحم و بدردندان ستم شعاری
جفاکشانرا شود مبدل بناامیدی امیدواری
ز تیغ جورش ز کار کارم گذشت و رحمی نکرد یارم
چگونه زینپس زیم که دارم هزار زخم و تمام کاری
کسیست از جور باستانت ز حالم آگه بر آستانت
که دیده باشد هزار خفت کشیده باشد هزار خاری
رخ تو باشد ز دیده پنهان ز داغ دوری ز درد هجران
نه در برم دل نه در تنم جان قرار گیرد ز بیقراری
گذشت عمری که نیست ما را رهی بکویت گهی خدا را
زیار دیرین بپرس ما را ز راه رسم وفا و یاری
ز عشق دارم بدل هزاران غم و درین غم چه چاره یاران
که غمگساری ز غمگساران نجوید دل ز غمگساری
ز بهر جورش چو من هلاکم ز شوق تیغش دلیست چاکم
ازو چه نالم اگر بخاکم کشد بخاری کشد بزاری
جفایت از پی وفا ندارد چرا ز حسرت بخون نغلطم
که میزنی تو ز جور زخم و ز لطف مرهم نمیگذاری
بر آستانت ز درد مردم چو شمع کشته ز غم فسردم
چه باک از اینم که جان سپردم بخاک کویت گرم سپاری
چگونه مشتاق از آن جفاجو گهی ننالم گهی نگریم
که هست کارش بغیر رحم و بدردندان ستم شعاری
وزن: مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع مفاعلن فع
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۱۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.