۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۱۸

من کیستم ز خنجر بی‌رحم قاتلی
در خون خویش غوطه‌زنان مرغ بسملی

آمد بدلبری بت شیرین شمایلی
میدادمش بدست اگر داشتم دلی

مرگ ز بیم هجر رهاند وز امید وصل
چو غرقه چان سپرد چه بحری چه ساحلی

افتاد دلبری ز قفای دلم ببین
صیاد زیرکی ز پی صید غافلی

اجر شهادتش نبود اگر طلب کند
در حشر خون خویش شهیدی ز قاتلی

بازآ که گشت موسم گل چند سو زدم
داغی زهر گلی که برآرد سر از گلی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.