هوش مصنوعی:
در این متن، داستان یک سردار شجاع (سپهبد) روایت میشود که در مسیر خود به یک چاه میافتد و توسط دشمنانش (احتمالاً کوفیان) دستگیر میشود. او را با تحقیر و آزار بر استری برهنه سوار میکنند و میبندند. سپهبد نه برای خود، بلکه برای پادشاه و عواقب این اتفاق گریه میکند. پسر اشعث او را به خاطر گریه سرزنش میکند، اما سپهبد توضیح میدهد که نگران پادشاه و آسیبهایی است که از جانب خائنان به او خواهد رسید.
رده سنی:
15+
این متن دارای مفاهیم عمیق تاریخی، اخلاقی و تراژدی است که درک آن به بلوغ فکری و آشنایی با زمینههای تاریخی و ادبی نیاز دارد. همچنین، صحنههای تحقیر و آزار ممکن است برای کودکان مناسب نباشد.
بخش ۵۸ - چاه کندن دشمنان در راه جناب مسلم و دستگیر شدن آن بزرگوار
بکندش یکی چاه در رهگذر
به سر برش گسترد خاشاک و خار
سپهبد ندانسته بسپرد راه
بیفتاد چون ماه کنعان به چاه
سپه گرد آن چاه خرد و بزرگ
گرفتند مانند درنده گرگ
زچه بر کشیدند جنگی برش
ببستند بازوی زور آورش
بیاورد شوم اختری زشت نام
برهنه یکی استر بی لگام
برآن استرش بر نشاندند خوار
به تن چاک چاک و به دل داغ دار
دریغ ازمسیحی که کین ساختند
یهودان به بند اندرش آختند
جهانا چه بد دیدی از بخردان
زمردان و نام آوران و ردان
که ره نسپری جز به آزارشان
بکوشی پی درد تیمارشان
چه دیدی سپهرا زمردان دین؟
که داری زایشان دلی پر زکین؟
از آن پس که بستند کوفی سپاه
به زنجیر بازوی سالار شاه
درآن دم سپهبد یکی بنگریست
به کردار ایشان و لختی گریست
چو دیدش بدان گونه با مویه جفت
نکوهش کنان پور اشعث بگفت
که ای راد سالار شمشیر زن
چه مویی چنین زار برخویشتن؟
ز مردن نترسند هرگز یلان
نگریند از بیم جان پر دلان
سپهبد بدو گفت کای زشت کیش
مرا نیست این مویه ازبهر خویش
زمردان مرا مر به دل باک نیست
که بنگاه هر زنده جز خاک نیست
بود مویه و زاری ام بهر شاه
که پیماید او خود بدین مرز راه
ببیند ستیز ازشما کوفیان
بدو آید از سست عهدان زیان
بگفت این و از گفته بربست دم
سوی کاخ بردندش از ره دژم
به سر برش گسترد خاشاک و خار
سپهبد ندانسته بسپرد راه
بیفتاد چون ماه کنعان به چاه
سپه گرد آن چاه خرد و بزرگ
گرفتند مانند درنده گرگ
زچه بر کشیدند جنگی برش
ببستند بازوی زور آورش
بیاورد شوم اختری زشت نام
برهنه یکی استر بی لگام
برآن استرش بر نشاندند خوار
به تن چاک چاک و به دل داغ دار
دریغ ازمسیحی که کین ساختند
یهودان به بند اندرش آختند
جهانا چه بد دیدی از بخردان
زمردان و نام آوران و ردان
که ره نسپری جز به آزارشان
بکوشی پی درد تیمارشان
چه دیدی سپهرا زمردان دین؟
که داری زایشان دلی پر زکین؟
از آن پس که بستند کوفی سپاه
به زنجیر بازوی سالار شاه
درآن دم سپهبد یکی بنگریست
به کردار ایشان و لختی گریست
چو دیدش بدان گونه با مویه جفت
نکوهش کنان پور اشعث بگفت
که ای راد سالار شمشیر زن
چه مویی چنین زار برخویشتن؟
ز مردن نترسند هرگز یلان
نگریند از بیم جان پر دلان
سپهبد بدو گفت کای زشت کیش
مرا نیست این مویه ازبهر خویش
زمردان مرا مر به دل باک نیست
که بنگاه هر زنده جز خاک نیست
بود مویه و زاری ام بهر شاه
که پیماید او خود بدین مرز راه
ببیند ستیز ازشما کوفیان
بدو آید از سست عهدان زیان
بگفت این و از گفته بربست دم
سوی کاخ بردندش از ره دژم
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب: مثنوی
تعداد ابیات: ۲۰
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:بخش ۵۷ - امان دادن محمد بن اشعث جناب مسلم را و نپذیرفتن آن حضرت
گوهر بعدی:بخش ۵۹ - ورود حضرت مسلم به مجلس ابن زیاد و مکالماتشان با یکدیگر
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.