۱۵۲ بار خوانده شده

بخش ۹۸ - در ذکر نماز گذاردن حر و سپاهش با امام علیه السلام و خطبه خواندن آن حضرت

شهنشه به حر گفت یک سو خرام
که وقت نماز است ای نیکنام

سواران خود را منمن پیشوا
تو شو پیشوا لشگر خویش را

که حق را پرستش به پای آوریم
نماز و نیایش به جای آوریم

به شه گفت حر از جهان آفرین
تویی پیشوا بر همه راستین

سزد گر کنون با تو ای سرفراز
گذارند این هر دو لشگر نماز

چو پیشین فریضه بپرداخت شاه
یکی انجمن کرد در پیش گاه

پس از درج یاقوت گوهر فشاند
درآن انجمن خطبه ای نغز خواند

نخستین به یزدان ستایش گرفت
پرستنده وارش نیایش گرفت

چنان پاک پیغمبران را ستود
که آن را کس انباز نشنیده بود

سپس گفت: کای مردمان عراق
که خوی شما نیست غیر ازنفاق

نه خود گرم کردید هنگامه ها
نوشتید زی من بسی نامه ها

که شوم است و بد کار دارای شام
کسی جز تو ما را نشاید امام

بسی پوزش و زاری آراستید
مرا ازحرم سوی خود خواستید

خود این کار کردید و زان پس چه بود
که اینگونه پیمان شکستید زود؟

همان نامه ها هست نزدیک من
که آورده پیک ازبر انجمن

گرایدون دگرگونه گشته است کار
ازیدر گرایم به یثرب دیار

بدو گفت حر: ای شه تاجور
ازآن نامه ها من ندارم خبر

نباشد به نزد تو پنهان که من
نبودستم ازاهل آن انجمن

مراگفت فرزند مرجانه باز
نمانم که ره بسپری زی حجاز

تو را همعنان ای جهان شهریار
شوم تا رسانم به کوفه دیار

شهشنه بدو گفت: کز من مخواه
که تن دردهم با تو آیم به راه

کسی را که حق کرده فرمانروا
از او هست فرمانبری کی روا؟

به یاران خود گفت پس شهریار
به تازی هیونان ببندید بار

سوی مرز یثرب سپارید راه
نمانید دیگر دراین جایگاه

چو این دید حر یل ازجای جست
بزد بر رکاب شهنشاه دست

که نگذارم ای شاه فرخنده فر
ازیدر کنی سوی یثرب سفر

شهش گفت: دست ازرکابم بدار
که مادر به مرگت نشیناد زار

نشاید که مجبور خود خواهی ام
عنان باز گردان ز همراهی ام

دلاور چو ازشاه دین این شنفت
زمانی فرو ماند و آنگاه گفت:

که گر جز تو مردی دراین انجمن
سخن برزبان راندی ازمام من

سخن گفتمی من هم از مام او
چنان چون سزد بردمی نام او

ولیکن زمام تو دخت رسول (ص)
که دادار زهراش (ع) خواند و بتول (ع)

سخن جز به نیکی نیارم سرود
نشاید بدو گفت غیر از درود

که شاه زنان است و بانوی دین
بدو زیبد ازکردگار آفرین

چو بسیار گردید گفت و شنود
سپهدار ناچار باشاه گفت:

که اکنون چه خواهی شدن رهسپار
رهی گیر جز را ه یثرب دیار

من ایدون نگارم یکی نامه نغز
سوی پور مرجانه ی سست مغز

مگر زی درخویشتن خواندم
ز آسیب رزم تو برهاندم

نبینم بن محشر عذاب الیم
نسوزد تن من به نار جحیم

زدین برنگرداند اهریمنم
نگردد شفاعت گرم دشمنم

پذیرفت ازو داور دین سخن
بگرداند ازآن سو ره خویشتن

به سوی دگر رفت و حر با سپاه
عنان با عنانش سپردند راه
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:بخش ۹۷ - در گفتگوی امام علیه السلام با حر و سیراب نمودن حضرت او و یارانش را
گوهر بعدی:بخش ۹۹ - دربیان رسیدن موکب همایون امام علیه السلام به قصر بنی مقاتل
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.