۴۱۱ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۳۱

هزار سال به امید تو توانم بود
هر آنگهی که بیایم هنوز باشد زود

مرا وصال نباید همان امید خوشست
نه هر که رفت رسید و نه هر که کشت درود

مرا هوای تو غالب شدست بر یک حال
نه از جفای تو کم شد نه از وفا افزود

من از تو هیچ ندیدم هنوز خواهم دید
ز شیر صورت او دیدم و ز آتش دود

همیشه صید تو خواهم بدن که چهرهٔ تو
نمودنی بنمود و ربودنی بربود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.