۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳

باد سحری طرب فزاید
غم از دل غمکشان زداید

بادی که به صبحدم برآید
بی باده مرا طرب فزاید

دل در بر من بدو شتابد
جان در تن من بدو گراید

گر جان برمش به هدیه زیبد
ور دل دهمش به تحفه شاید

زان باد بود مراگشایش
کز زلف بتم گره گشاید

فارغ شود از زیارت او
وانگه به زیارت من آید

بی بوسه (او) که جان فروزد
بی چهره او که دل رباید

دل در بر من همی نماند
جان در تن من همی نپاید

بادست به دست من که بی دوست
طبعم همه باد را ستاید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.