۱۹۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۸

گشتم از هجر او نزار چو نی
وعده وصل او ندانم کی

او بت دلبرست و نیست مرا
هیچ کاری به جز پرستش وی

ای بهاری که بی هوای بهار
روی تو گل دماند اندر دی

گر گل است از دو عارض تو خجل
چون ز مژگان من گشاید خوی

بس بخیلی به قوت بوس و کنار
باز هنگام وعده حاتم طی

بیم باشد که می مرا بخورد
گر مرا بی تو خورد باید می
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.