۳۴۹ بار خوانده شده

غزل شمارهٔ ۱۷۹

ساقیا می ده و نمی کم گیر
وز سر زلف خود خمی کم گیر

گر به یک دم بمانده‌ای در دام
جستی از دام پس دمی کم گیر

رو که عیسی دلیل و همره تست
ره همی رو تو مریمی کم گیر

عالمی علم بر تو جمع شدست
علم باقیست عالمی کم گیر

ز کما بیش بر تو نقصان نیست
چون تو بیشی ز کم کمی کم گیر

بم گسسته ست زیر و زار خوشست
زحمت زخمه را به می کم گیر

گر سنایی غمی‌ست بر دل تو
یا غمی باش یا غمی کم گیر
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:غزل شمارهٔ ۱۷۸
گوهر بعدی:غزل شمارهٔ ۱۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.