۲۳۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶

برای خشت خم خوبیم گو آن پیر ترسا را
کزین بازیچه طفلان خرد مشت گل ما را

جهان را نیست آن معنی که باید فکر آن کردن
الف با خوان هر مکتب شکافد این معما را

به خود از بهر حسرت داد راهم ورنه معلومست
ز دریا چند در آغوش گنجد موج دریا را

همین بس شاهد بی اختیاری های مشتاقان
که عذر از جانب یوسف بود جرم زلیخا را

خموشی نزد عشق آرم که بر درگه سلطانان
کمان بر زه نمی آرند بازوی توانا را

همین مقدار می خواهیم از رخ پرده برداری
که بشناسیم قدر بینش نادان و دانا را

«نظیری » خاطری از داغ دل آزرده تر دارد
قدم هشیار نه این جا که در خون می نهی پا را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.