۲۳۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶

غبار از دل به مژگان روبم و بینم نشانش را
به آب دیده شویم خاک و جویم آستانش را

ز مستی های شوق آن بلبل شوریده احوالم
که نشناسد اگر صدبار بیند آشیانش را

اثر می کرد گاهی ناله ام، از بس که نالیدم
کنون از ناله من خواب آید پاسبانش را

همه در عشق او از رشک با من دشمن جانند
که با من مهربان سازد دل نامهربانش را

مرا زی عشق شورانگیز درد رشک خواهد کشت
که هرکس بر سر هر کوی خواند داستانش را

سئوال بوسه ای کردم از آن لب رخ گزید از قهر
ضیافت کرد ابرامم به شیرینی لبانش را

«نظیری » قاتلی دارد که آمرزیده می گردد
سگان از کوی او گر بگذرانند استخوانش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.