۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۰

خانه در کوی مغان کردم خراب
عاقبت هم طبع گشتم با شراب

دهر پیرم کرده اما ذوق عشق
گرم تر دارد مزاجم از شباب

از جوانی هست ذوقی در سرم
از نمک ماندست شوری در کباب

هرچه خوانم از ورق شویم به اشک
عشقم افتادست بر درس و کتاب

زنده دارد مرد را آثار مرد
نام گل باقی است چون گردد گلاب

گوش بر تشریف فرمانم که هست
جان مشتاقم سئوالش را جواب

بر امید او به معجز بسته ام
باد را بر خاک و آتش را بر آب

چاره ناسور تسلیم است و بس
خلق مرهم می نهند از اضطراب

به که پوشم چشم ازین دل خفتگان
روی بیداران مگر بینم به خواب

چشمه حیوان «نظیری » هیچ نیست
عالمی تاریک و قحط آفتاب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.