۴۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۷۴

نظر به ظاهر و صیاد در خفا خفتست
اجل رسیده چه داند بلا کجا خفتست

کجا ز فتنه آن چشم نیم باز رهیم
که فتنه خاسته از خواب و پای ما خفتست

کسی به قلب شبم ترکتاز می آرد
که بر فراش قصب پای در حنا خفتست

شمیم مهر ز باغ وفا نمی آید
به هر چمن که تو نشکفته یی صبا خفتست

طبیب عشق ببرد طمع ز بیماری
که شب به راحت ازین درد بی دوا خفتست

کسی از معانقه روز وصل یابد ذوق
که چند شب ز هم آغوش خود جدا خفتست

بگیر کام دل ای کعبتین مردم چشم
که بردت آمده و نقش بر قفا خفتست

شب امید به از صبح عید می گذرد
که آشنا به تمنای آشنا خفتست

فسانه صرف «نظیری » مکن که خواب کند
شکسته یی که به صد درد مبتلا خفتست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۷۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۷۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.