۲۳۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۲

بی عشق عقل را هنری در دماغ نیست
بد سوزد آن فتیله که از شعله داغ نیست

هرگز فرشته از سر بامش نمی پرد
آن را که مرغ نامه بری در سراغ نیست

طعنم به بی خودی چه زنی محتسب برو
ما را فراغتست تو را گر فراغ نیست

ما حال خویش بر پر عنقا نوشته ایم
در بال هدهد و سر منقار زاغ نیست

چون جغد بر خرابی خود فال می زنیم
کاین نغمه از ترانه مرغان باغ نیست

از خنده های تلخ صراحی به کار ما
جز خون دل به گردش چشم ایاغ نیست

تلخ است بی تو عمر «نظیری » چه زندگیست
بیمار را که بر سر بالین چراغ نیست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.