۲۱۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶

چنان ز خانه برون رفتنم به دل ننگ است
که آستانه بیابان و گام فرسنگ است

به جان در تن مفلوج گشته می مانم
که در برآمدنم رنج و ماندنم ننگ است

رگ روان بگدازد چو گریه گرم شود
شراره در دل فولاد و قطره در سنگ است

به دامن دل پاک تو داغ تو نرسد
ز بس گریسته ام خون دیده بی رنگ است

دلم ز صورت کارم غریق اندوهست
که عکس طلعت زنگی بر آینه زنگ است

به گردش مه و خورشید طعنه ها دارم
به بخت خویش زیانکاره بر سر جنگ است

غریب نقش خیالی بر آب زد دیده
بجز خدای که داند که این چه نیرنگ است

نوا به گوشت اگر مختلف رسد چه عجب
که یک ترانه ما در هزار آهنگ است

سخن به ذوق بود در مذاق بنشیند
به صفحه کلک «نظیری » چو زخمه بر چنگ است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.