۲۱۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۰

گه تجلی مانع است و گاه هجران حایل است
حیرت اندر حیرتست و مشکل اندر مشکل است

بی نهایت از بر ما بود تا مقصد مقام
منزل کونین طی کردیم و اول منزل است

زخم ما بی طالعان پیدا و پنهان دست و تیغ
بخت مقتولی که چشمش بر جمال قاتل است

از نم فیضی که با این مشت خاک آمیختند
حاملان عرش را بار امانت در گل است

عقده ما را رسول و نامه نتواند گشود
بعد ظاهربین به چشم و دوری ما در دل است

بام و در پر جلوه حسن است اهل حال را
هر که صورت دوست می دارد ز معنی غافل است

سینه ای بخراش و در وی دانه اشکی فشان
این که شوری خاک و ریزی تخم را بی حاصل است

از حدیث سود و سودا می رمم دیوانه وار
حرف لیلی گوی تا دانی که مجنون عاقل است

از کرم شاید دری بر روی مسکین واکنند
بیشتر شب ها درین درگه «نظیری » سایل است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.