۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۱

ذوقی به کمالست و وصالی به دوامست
امروز به ما منزلت عشق تمامست

بر صوفی بی وجد وبالست عبادت
بر شیشه که خالی ست ز می سجده حرامست

دادیم به معشوقه و می دنیی و دین را
بدنام شدن در دو جهان غایت نامست

احیای شب ما و صبوحی حریفان
مهتاب همه روزن و صبح همه بامست

جمعی که گرفتاری ایام شناسند
چون شب پره از نور گریزند که دامست

می گریم و از گریه چو طفلم خبری نیست
در دل هوسی هست ندانم که کدامست

ساقی غم دوران مخور و رطل گران ده
شادست جهان تا می حسن تو به جامست

گویید به زاهد بچه عصمت نفروشد
بوی می دوشینه هنوزش به مشامست

رنجور و الم دیده و پیرست «نظیری »
جام سحری چون نخورد ماه صیامست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.