۲۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۹

ابری به نظر آمد و برقی ز میان جست
صد فتنه به هر مرحله از خواب گران جست

انگیخت از آن ظلمت و پرتو تن و جانی
وز پرده برون آمد و در خانه جان جست

آسوده ز آفات به هم ساخته بودیم
ناگاه خطایی شد و تیری ز کمان جست

نشنید کس از کس سخن مهر و محبت
شوقی به ضمیر آمد و حرفی ز زبان جست

در مدعیان غلغله افتاد ازین رشک
منصف به میان آمد و منکر به کران جست

ربطست به او سر به سر اجزای جهان را
زین سلسله حاصل که به جایی نتوان جست

زین بیش حکایت نتوان کرد «نظیری »
افروخت ورق در کف و آتش ز بنان جست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۲۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.