۲۲۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۴۵

گوش گل می درد از مژده هنگام صبوح
زنده دارد نفس باد صبا نام صبوح

تا تو مرغ فلکی رام گلستان شده ای
خواب مرغ سحری رفته و آرام صبوح

تو گل از مرغ سحرگاه گرفتارتری
دم نزد صبح حریفان که نشد دام صبوح

در چنان بزم که مستان سحر می نوشند
صاف خورشید بود درد ته جام صبوح

دست و پا گر نزند دل نفسم می گیرد
در گو روز فتادم ز لب بام صبوح

غم مطلوب سر از دامن دلبر نگرفت
لابه نیم شبی کردم و ابرام صبوح

حق دیدار «نظیری » نرسانی به تمام
در شب وصل ادا گر نکنی وام صبوح
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.