۲۱۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۵۹

گر تشنه بر سر خم میرم عجب نباشد
رحمی نمی نمایند تا جان به لب نباشد

با صد امید خواندند کز انتظار سوزند
چون در نمی گشایند کاش این طلب نباشد

صهبای راز دادند سرمست شوق کردند
گویند لب گشودن شرط ادب نباشد

من یک سبب ندارم وز کبر بر در بخت
یک مدعا نسازند تا صد سبب نباشد

چون ذلتی ببینند آمرزشی نمایند
پایی اگر بلغزد جای طرب نباشد

هرگز دل توانگر لذت نیابد از عشق
غم نیست عاشقان را گر قوت شب نباشد

از عقدهای دوران دل بد مکن «نظیری »
آن را که واگذارند جز از غضب نباشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۵۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۶۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.