۲۷۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۹

پیران که دقع قبض طباشیر برده اند
آب رخ جوان به دم پیر برده اند

چون من هر آن کسان که نفس کرده اند سرد
نور سحر به ناله شبگیر برده اند

سرگشته اند اگرچه به تحصیل تجربه
پی تا فراز طارم تدبیر برده اند

از سالخوردگان نبود خوش فضول از آنک
صحبت به ضیف خانه تقدیر برده اند

پیران ز روز تیره سیه کار می شوند
با آن که مو سفید سر از شیر برده اند

بی باکی و غرور جوانی نماند حیف
پیران همه خجالت و تقصیر برده اند

شادی به شیب کز می و افیون بود چه حظ؟
این قوم ره به عیش به تزویر برده اند

گر کج شود به ما دل نازک به آن سزد
بار گران به قامت چون تیر برده اند

با موی همچو سبحه کافور نگروند
آنان که دل به زلف چو زنجیر برده اند

یوسف فریب گرگ ممثل کجا خورد؟
روبه به صید کردن نخجیر برده اند

وحشی چو تو، شکار «نظیری » کجا شود
شهباز را به دام مگس گیر برده اند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۹۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.