۴۴۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۰۰

به هجر و وصل دلم الفت و نزاع ندارد
نشاط آمدن و کلفت وداع ندارد

به شهر ما نفروشند جز رضا و محبت
کسی دکان نگشاید که این متاع ندارد

بر آن فراز که من می کنم عروج مقامی است
که هیچ پایه بر آن پایه ارتفاع ندارد

چنان حقارتم از چشم اعتبار فگنده ست
که دهر بر من و حال من اطلاع ندارد

به رطل خون جگر می خورم ز بخت به شکرم
که سر ز جام تنک مشربم صداع ندارد

ز تیرگی شب انتظار شمع امیدم
برابر پر پروانه یی شعاع ندارد

عبث به وعده لطفش دلت خوشست «نظیری »
کدام لطف؟ که با بخت تو نزاع ندارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۹۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۰۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.