۱۹۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۴

دل نمی دانم کجا، زین آستانم می کشد
مرگ می بینم که با هجرام عنانم می کشد

هر سر مو بر تنم دارد خروشی از وداع
هجر پیوند تو از رگ های جانم می کشد

داشتم در سینه پیکان خدنگ کاریی
دست غیرت این زمان از استخوانم می کشد

می کند آسودگی سیری به گرد خاطرم
گریه هم پایی ز چشم خون فشانم می کشد

قصه وارستگی امروز پیش دل گذشت
طرفه حرف ناامیدی از زبانم می کشد

بر سر بازار جانبازان کمان آویختم
دست غیرت بشکنم هرکس کمانم می کشد

می کشم سر از کمند او «نظیری » بعد ازین
گر به صد زنجیر آن نامهربانم می کشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.