۱۶۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۸

شادی عشق تو هنگامه غم برهم زد
شور حسنت نمکی بر جگر آدم زد

شب ز دیدار تو گردید به مهر آبستن
جامه بر سنگ ز سور رخ تو ماتم زد

شهد لب های تو دکان طبیبان در بست
دست در دامن تیغ نگهت مریم زد

کعبه آمد حجرالاسود خالت بوسید
غوطه در موجه چاه ذقنت زمزم زد

تا قضا خال بهشتی جمال تو بدید
شست آن خال که بر ناصیه آدم زد

به سخندانی تو طفل ندیدست کسی
گره اعجاز لبت بر نفس مریم زد

عشق دوشاب دل آن روز که سودا می پخت
مایه مهر برین شیره جان ها کم زد

دوش می خواست قدم بر من افتاده نهد
کند خاک من و بر دیده نامحرم زد

دولت از فیض دم صبح «نظیری » دریافت
در به غواص ندادند که بی جا دم زد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.